روایتی از یک جوان سنی در امام زاده ابوالحسن شهرری
شیعه شدم؛ محمدعلی صدایم کنید!
چسبیده به ضریح، اشک در چشمانش حدقه زده، با صدای بلند میگوید: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسولالله و اشهد ان علی، ولی الله.» اینجا امامزاده ابوالحسن شهرری است و این صدای پرسوزوگداز جوانی ۲۵ ساله که فارغ از هیاهوی جمعیت این چند جمله را بدون وقفه تکرار میکند و صدایش اگرچه بلند و رسا، اما در نوای یا حسین و الهی العفو حاضران درحریم امن امامزاده گم میشود.
کریمی،متولی امامزاده میگوید: گهگداری به امامزاده میآمد. هر کمکی که از دستش برمیآمد انجام میداد. برای زوار چای میریخت.حیاط امامزاده را آبوجارو میکرد. نمیدانستم سنی است.مگر میشود اینطور با عشق خدمت کنی به زوار امامزاده؟
محمدعلی میگوید:«پیروان اهل سنت نمیتوانند بهراحتی سؤال کنند و کتابهای شیعیان را بخوانند.اما من میدیدم که اینجا جوانها کنار روحانی مینشستند و ازشک و شبهههایی که داشتند میپرسیدند و روحانی باصبر و حوصله و رویی خوش با آنها حرف میزد.از خدا خواستم کمکم کند.